آنسوی دیگر من

آشپز

Friday, 26 June 2020، 04:47 PM

 

 

توی گرگ و میش ساعت پنج صبح، عاییشا[1]، عصبانی و مصمم در حیاط ویلا را بازکرد و دوباره بر روی چاقوی تیز و کوچک درون جیبش دست کشید.

سه ماهِ طاقت فرسا، در بیکاری و بی پولی و ...

و آخرین جمله مادام:

-            نیا! برنمیگردم، به خاطر کرونا مجبورم پیش هم قبیله ایی هایم در زنگبار بمانم.

کلید را در دستانش چرخاند و به در ورودی پشت ساختمان نزدیک شد.

قاتل فراری که هراسان پشت دیوار درخود فرو رفته بود با صدای قدمهای زن برخود لرزید ولی تنها پناهگاه در این لحظه همین خانه خالی!  به سرعت از پشت سر جهید به سمت زن!

  • تو چیکارمیکنی اینجا؟ ها؟

عاییشا وحشت زده خواست برگردد تا مردی که او را جلوی در گیر انداخته بود، ببیند.

ولی دستهای وحشی و مضطرب قاتل، گردن عاییشا را محکم فشرد.

عاییشا، دیوانه وار فقط دست و پا زد و چرخید و روی گلوی مرد کمانی سرخ فام رسم کرد.

... فریاد مرد به خرخر بدل شد و عاییشا چاقو به دست و هراسان به سمت در حیاط دوید ... و در میان حلقه اشک و بغضش فریاد زد:

-            من آشپزم لعنتی! آشپز . . .

 

 

 

[1] . Aaeesheia

نظرات  (۱)

Wonderful

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی